اخبار : نظم جدید و استراتژی ایران
مجله شيرين : مفهوم جنگ جهانی را باید از مفهوم جنگ بهصورت کلی تفکیک کرد. جنگ جهانی چه از نظر وسعت و ابعاد و چه از نظر طرفهای جنگ و چه به لحاظ انگیزه و دلیل آغاز جنگ و فلسفه جنگ عملی متفاوت از جنگ در مفهوم معمول آن است . .
روزنامه اعتماد در یادداشتی به قلم محسن بهاروند، آورده است: در حالی که جنگ بین دو کشور ممکن است به خاطر اختلاف مرزی و سرزمینی یا انگیزه و منافع محدود و کوچک بین دو یا چند طرف باشد، انگیزه جنگ جهانی اعتراض به نظم قدیم و تلاشی است برای ایجاد یک نظم جدید جهانی. در یک جنگ جهانی طرفهای درگیر بیش از آنکه به دنبال پیروزی و برتری نظامی بر طرف مقابل باشند، هدف نهاییشان ایجاد یک نظم جدید و یک فلسفه و نگرش جدید در مورد توازن و ثبات جهانی است.
جنگ جهانی زمانی آغاز میشود که یک قدرت جهانی قادر به تحقق همه آمال خود نیست و از وضعیت موجود ناراضی است. در واقع نیرویی نظامی، ارزشی، حقوقی، اخلاقی یا یک ارزش جهانی فراتر از قدرت ملی توان متراکم یک نیروی ملی را محدود و حبس میکند بهطوریکه آن قدرت جهانی راه دیگری برای رسیدن به امیال خود جز بر هم زدن نظم موجود نمیبیند. پس از جنگ جهانی دوم جهان بر نظمی استوار شد که مبنای آن شکاکیت، خصومت و بازدارندگی بود.
ما نزدیک به شصت سال صلحی جهانی داشتیم در سایه بازدارندگی سلاح هستهای و تقسیمبندی جهان به شرق و غرب. در این جهان انسان تعریف واحدی نداشت. انسان یا شرقی بود یا غربی. پس از فروپاشی شوروی مرز میان شرق و غرب فرو ریخت و جهان در حالت انتقال از یک نظم به نظم جدید قرار گرفت. جهان نزدیک به ٣٠ سال است که در حالت انتقال قرار دارد. هنوز نظم جدید شکل نگرفته است و تلاش برای شکل دهی یک نظم جدید جهانی جدید هنوز ادامه دارد.
فروپاشی شوروی تنها فروپاشی دیوار آهنین نبود بلکه مولفههای تفکر سیاستمداران در مورد مفهوم نظم جهانی و ارزشهای پایداری که مقوم یک نظم جهانی باشد هم همزمان فرو ریخت. در دوران انتقالی جهان به دنبال یک نظم جدید، تجارت آزاد و افزایش روز افزون تولید و مصرفگرایی بیش از پیش را سرلوحه نظم جدید قرار داد. در عوض سلاح و بازدارندگی به مرحله دوم اهمیت نزول کرده و بیشتر نقش پشتیبانی بهخود گرفته است. شکل جنگ فعال تغییر یافت و بیشتر تبدیل به تروریسم گسترده و جنگهای نیابتی تغییر شکل داد.
ما بهصورت موقت به نظمی موقت دست پیدا کردهایم که مبنای آن تجارت آزاد و رقابت در تولید و مصرفگرایی است. اما جهان در تلاش برای ایجاد یک نظم جهانی دچار اشتباه شده است. اشتباهی که دلیل آن خوشبینی بیش از حد و نادیده گرفتن تفاوت توان واقعی همه اعضای جامعه بینالمللی بود. اصولا نظم پایدار مستلزم شناسایی نابرابری واقعی و سلسله مراتب است. در حالی که جهان در نظم مورد دلخواه خود نهتنها از نظر حقوقی بلکه در عمل نیز سعی کرد اعضای جامعه بینالمللی را برابر فرض کرده که هر کدام به اندازه خود در تجارت جهانی سهم خواهند داشت. نقطه ضعف بزرگ این نظم جدید در برابری نهفته است. چنین نظمی ابتدا میتوانست به سود کشورهای صنعتی جهان به خصوص امریکا تمام شود. ولی این فرض برابری فرصتی پیش آورد که باعث ظهور قدرتهای نوین اقتصادی شد.
قدرتهای جهانی مانند امریکا و ژاپن و آلمان بهصورت سنتی با میزان تقریبا ثابتی از رشد و تولید ملی همچنان به جلو میروند در حالی که قدرتهای نوظهور مانند چین، هند، برزیل و غیره با استفاده از فرصت ایجاد شده با سرعتی باور نکردنی در حال افزایش تولید و انباشت سرمایه هستند و به زودی به برتری سنتی چند کشور اول پایان خواهند داد. در چنین حالتی طبیعی است که قدرتهای جهانی چون امریکا ناراضی باشند. برای بر هم زدن نظم جدید یک قدرت جهانی ناراضی نیاز است.
امریکا امروز عضو ناراضی و معترض جامعه جهانی محسوب میشود. و در چنین فضایی فردی مانند ترامپ ظهور میکند. ترامپ فردی ضد سیستم و نظم و مظهر اعتراض امریکا به نظم مبتنی بر تجارت آزاد و برابری میان اعضای جامعه بینالمللی است. او درصدد است که نظم موجود را به هم ریخته و نظم جدیدی بنا نهد که بتواند از سقوط امریکا به یک قدرت درجه دوم جهانی جلوگیری کند.
قدرت نظامی امریکا سلاح هستهای او و هیچ چیز دیگر نمیتواند به او کمک کند زیرا او در نظمی گرفتار است که چارچوب آن تجاری است نه بازدارندگی و قدرت فیزیکی.
این به معنی آن نیست که در جهان جنگ نظامی رخ نخواهد داد. همیشه احتمال جنگ نظامی بین کشورها وجود دارد. قدرت نظامی به عنوان پشتیبان استراتژیک یک کشور همواره کارایی دارد ولی ترامپ برای برهم زدن نظم موجود جهان نیازمند جنگ جهانی جدیدی است که هماکنون آغاز شده است و آن چیزی نیست جز جهانی تجاری.
جنگ سوم جهانی جنگ جهانی تجاری است نه جنگ جهانی نظامی هر چند ممکن است گاهی نیروی نظامی در رسیدن به اهداف سیاسی و اقتصادی مورد استفاده قرار گیرد.
در جنگ جدید امریکا در واقع بیشتر با دوستان خود میجنگد نه با دشمنان. اصولا در این جنگ دشمنی وجود ندارد بلکه اطراف شما را دوستانی گرفتهاند که بدون استفاده از هیچ سلاحی در حال نفوذ به مرزهای شما و تسخیر بازارهای شما هستند و به تدریج چارهای نمیماند که شما را از پلکان قدرت به چند پله پایینتر هل خواهند داد. امریکا در این مرحله از حیات خود نیازمند کاهش هزینههای خود، ناسیونالیسم و اقداماتی است که مانع تجارت کاملا آزاد با آن کشور باشد. امریکا سعی خواهد کرد دخالت خود در اختلافات سیاسی و امنیتی جهان و حتی حضور نظامی خود را در اقصی نقاط جهان به حداقل یا صرف کمترین هزینه کند.
امریکا ناچار است نظم موجود تجاری جهان را بر هم بزند در غیر اینصورت آفتاب قدرت و ثروت امریکا به تدریج غروب خواهد کرد و ما شاهد مرگ تدریجی یک ابرقدرت خواهیم بود. اختلافات تجاری چین و امریکا، اعضای گروه هفت و سایر متحدین خود ناشی از این دیدگاه است.
در نهایت امریکا و دیگر کشورهای صنعتی ناچار به توافقی خواهند شد که بر بلوکبندیهای جدید مبتنی بر سهم بازار و متحدین تجاری است نه متحدین ایدئولوژیک و قدرت نظامی. قربانیان اول این رفتار امریکا دیپلماسی و تعاملات چندجانبه بینالمللی و نهادهای چندجانبه بینالمللی به خصوص سازمان تجارت جهانی خواهند بود.
ایران مانند جنگهای جهانی گذشته همواره در یک موقعیت کم و بیش مشابه قرار داشته است. کشور ما در این موارد وجهالمصالحه قدرتهای جهانی بوده است. اشغال ایران در جنگ جهانی اول و دوم با وجود اعلام بیطرفی در مراحل اولیه جنگها نمونه آن است. اما چه کسی را میتوان مقصر دانست؟
به نظر من علاوه بر تجاوزگری و زیادهخواهی قدرتهای بزرگ نباید ضعفها و مشکلات داخلی ایران را در وقوع این وقایع نادیده گرفت. ایران همواره از چند ناحیه در سیاست خارجی خود لطمه فراوان دیده است.
شاید بتوان گفت اقتصاد ضعیف، ارتش ضعیف، اتحاد اجتماعی ضعیف، عدم درک دقیق سیاستمداران ایرانی از روندهای بینالمللی و بیتصمیمی در مواقع حساس از ضعفهای کشور ما در مقابل قدرتهای جهانی بوده است. اکنون کشور ما مجددا در موقعیت حساسی قرار گرفته است. ما نباید اشتباهات گذشته را تکرار کنیم. باید این را بدانیم و یکبار برای همیشه بدون ابهام برای خود حل کنیم که مولفههای قدرت یک کشور ابتدا از درون آن کشور آغاز میشود. توسعه یک انتخاب و یک جوشش درونی است. سطحی از زیرساختهای درونی برای رشد و توسعه یک کشور لازم است.
این زیرساختها الزاما مادی و فیزیکی نیستند بلکه اتفاقا فاکتورهایی هستند که در ذات و در درون خود غیر اقتصادی هستند ولی تاثیرات شگرف اقتصادی به جا میگذارند. جامعه نیاز به ارزشهایی دارد که آحاد آن را گذشته علایق و سلایق سیاسی و عقیدتی گرد هم آورد. من بزرگترین عامل را حاکمیت قانون و حذف رفتارها و تصمیمات خودسرانه میدانم. همه باید بتوانند به قانون و حاکمیت او پناه ببرند و در سایه اقتدار آن زندگی کنند. جامعه ما نیاز وحدت دارد. این وحدت بدون معیارهای مشخص مافوق رفتار خودسرانه و جانبدارانه امکان پذیر نیست. حاکمیت قانون است که این معیار را ایجاد میکند. اما در این بین سیاست خارجی و عوامل خارجی را نمیتوان نادیده گرفت.
جهان بهشکل بیسابقهای در هم آمیخته است. جهان خارج میتواند برای ما یک فرصت باشد. همهچیز بستگی به این دارد ما چگونه با آن تعامل میکنیم. واقعیت دومی که باید بپذیریم این است که ما توان یک نظم جهانی مخصوص بهخود که بتواند هر طور ما میخواهیم رفتار کند را نداریم. ما باید تمام قوای فکری و مادی به خود را بهکارگیریم که در نظم جدید جهانی جایگاه بهتری برای خود تعریف کنیم. جایگاه ما در معادلات جهانی طبعا تاثیر بسزایی در جایگاه ما در منطقه خواهد داشت. در واقع تعیین جایگاه ما در نظم جهانی صرفا تصمیم ما نیست بلکه بستگی به فاکتورهای داخلی مثل قدرت واقعی اقتصادی، وحدت و همبستگی ملی و قدرت نظامی ما از یک طرف و چگونگی تعامل با سایر قدرتهای جهانی دارد.
بی تصمیمی و سر در گمی استراتژیک قطعا برای سیاست خارجی ما سهم مهلک خواهد بود. ما باید مطابق منافع ملی خودمان قابل اعتمادترین شرکا را انتخاب کنیم و جز در مواردی که منافع حیاتی کشور در خطر باشد از تغییرات ناگهانی در نوع تعامل جهانی خود پرهیز کنیم. در کارزار شکل دهی نظم نوین جهانی جدید اگر بخواهیم به قدرتهای موثر اشاره کنیم باید گفت اروپا، امریکا، چین و روسیه بازیگران اصلی این معرکه هستند. بقیه بازیگران در تعامل با این قدرتها جایگاه خود را تعیین میکنند.
مشارکت در نظم جهانی مستلزم اولویتبندی در منافع تامین اولویتها و چشم پوشی از بخشی منافع کم اهمیتتر به خاطر حفظ نظم جهانی است. اما ایران در تعریف جایگاه خود در تعامل با قدرتهایی که نام برده شد کار دشواری در پیش دارد. متاسفانه امریکا در رابطه با کشور ما مواضعی نه منطقی و نه واقع گرایانه داشته است. دفاع از اسراییل با وجود نقض مکرر حقوق بینالملل توسط آن رژیم تبدیل به یک عامل ایدئولوژیک شده است. تعامل با امریکا به نحوی که در رابطه با موضوع خاص نبوده و مرتبط با نظم جهانی و ایجاد حالتی پایدار در جایگاه ایران باشد امکانپذیر نیست.
امریکا تاکنون جایگاه ایران را به عنوان یک قدرت منطقهای نپذیرفته است. منافع ملی و منافع منطقهای ایران را شناسایی نکرده و نگرانی ایران در مورد مظالمی که به ملتهای مسلمان توسط رژیم صهیونیستی اعمال میشود را در نظر نگرفته است. امریکا نمیتواند از ایران توقع تعامل داشته باشد مگر اینکه سهم ایران در اقتصاد، سیاست و امنیت منطقه را بپذیرد. از سویی تعیین جایگاه ایران در نظم جهانی با اتکا به سایر قدرتها از جمله قدرتهای شرقی مانند چین و روسیه دچار یک اشکال اساسی است.
چین، اروپا و روسیه هنوز چالش اقتصادی و تجاری با امریکا را نپذیرفتهاند. آنها معمولا از چالش فرار کرده و سعی دارند به جای به چالش کشیدن امریکا آن کشور را با کوتاه آمدن و مصالحه به ماندن در نظم جدید راضی کنند. تا چنین وضعیتی برقرار است اتکای ایران به سایر قدرتها اتکایی ناپایدار خواهد بود. زیرا هیچ تضمینی وجود ندارد که یکبار دیگر ایران وجه المصالحه بین قدرتهای شرق و غرب قرار نگیرد. در این حالت استراتژی ایران ناچار بر دو پایه اصلی قرار خواهد گرفت؛ اول بازگشت به خود. ایجاد وحدت و همبستگی ملی با هر روش و مرامی ذیل حاکمیت قانون. همچنین اتکا به مردم خود و درخواست از آنها برای مشارکت در رشد و توسعه کشور و سرمایهگذاری در تولید. در سیاست خارجی بهنظر میرسد ایران نباید بیش از توان خود چالش بپذیرد. ما هنوز نیاز به زمان داریم.
در این مقطع زمانی ایجاد نظمی که مستلزم تحقق همه اهداف ما در سطح جهانی باشد امکان پذیر نیست. معیار ما منافع ملی با تعریفی است که خود از این منافع میکنیم. در تعامل با قدرتهای بزرگ برای تعیین جایگاه خود نباید دچار سوتفاهم یا قضاوتهای مبتنی بر برداشتهای صرفا ذهنی شد. ما نباید در سردرگمی استراتژیک گرفتار شویم. معیار ما برای تعامل با قدرتهای جهانی باید مبتنی بر معیارهای مشخص باشد. اعتراف به سهم ایران در معادلات منطقه و تعامل محترمانه با ایران و پایداری تعامل میتوانند برای تعامل با قدرتهای جهانی در نظر گرفته شوند. . . .
پايان
ايرنا
تعداد بازديد : 292
تاریخ انتشار: ساعت:
برچسب ها : نظم جديد , ايران , استراتژي,